کد مطلب:260315 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:236

ویژگیهای اخلاقی و شخصیت اجتماعی امام
امام حسن عسكری علیه السلام همچون پدر بزرگوار و اجداد پاكش، بسان شمع فروزانی پرتو افشانی می كرد؛ و درّ كلامش، دلها را به سوی خدا و سعادت راهنمایی می كرد. شخصیت والای حضرت به عنوان امام و رهبر شیعیان در هر عصر و زمان بر كسی پوشیده نماند و دشمنان نیز زبان به ستایشش گشودند.

روایت كرده اند كه: احمد بن عبیدالله بن خاقان [1] از متصدیان امور اراضی و وصول كنندگان مالیات در قم بود. روزی در مجلس او از علویان و عقایدشان سخن به میان آمد و بحث شد. احمد كه خود با ائمه علیهم السلام دشمنی خاص داشت و از ناصبیان [2] محسوب می شد، گفت: من هیچ كسی را در سامرا همانند حسن بن علی (امام عسكری علیه السلام) در روش، متانت، پاكدامنی، نجابت، فضیلت و عظمت در میان خانواده و قبیله خویش و بین بنی هاشم ندیدم و نشناختم. اهل و خاندانش او را بر بزرگان خود مقدم می شمارند. او در نزد سران سپاه و همه ی مردم همین وضع را دارد و مورد توجه خاص و عام است. این خاطره را از گذشته ی دور به یاد دارم كه روزی در نزد پدرم بودم، دربانان خبر آوردند كه «ابومحمد» به اینجا آمده است. پدرم با صدای بلند گفت: ای نگهبانان! حتما بگذارید او وارد شود!

من از شنیدن این سخن كه دربانان در نزد پدرم از شخصی به كنیه [3] و احترام خاص یاد كردند، سخت شگفت زده شدم. زیرا پدر من كسی را به جز عده ی معدودی از افراد خانواده خلیفه و ولیعهد به كنیه یاد نمی كرد.



[ صفحه 388]



در همین فكر فرو رفته بودم، كه دیدم جوانی گندمگون، خوش قامت، خوشرو، بلند اندام، با هیبت و شكوه خاصی وارد مجلس شد. وقتی چشم پدرم به او افتاد، بلافاصله برخاست و چندگامی پیش نهاد و به استقبال ایشان شتافت. من تا آن روز به یاد نداشتم كه پدرم نسبت به كسی از بنی هاشم یا فرماندهان سپاه چنین احترامی كرده باشد. لحظه ای بعد دیدم كه پدرم دست در گردن او انداخت و سینه و صورتش را بوسید و سپس دست او را گرفت و در محل نماز خود نشاند. آنگاه خودش روبروی او نشست و به بحث و گفتگو پرداخت؛ و در هنگام سخن بارها خطاب به ایشان می گفت: فدایت شوم؛ و بعد به سخن ادامه می داد.

از آنچه می شنیدم و می دیدم، سخت شگفت زده شده بودم. ناگاه نگهبانی فرا رسید و به پدرم گفت: موفق خلیفه عباسی به اینجا می آید.

معمولا قبل از ورود خلیفه عباسی، دربانان و فرماندهان سپاه می آمدند و از فاصله ی در تا جایگاهی كه پدرم بود به صف می ایستادند تا اینكه موفق وارد شود و سپس از آنجا بیرون رود.

در این هنگام، پدرم پیوسته متوجه «ابومحمد» بود و با نهایت احترام گفتگو می كرد؛ وقتی چشم پدرم به غلامان و افراد خلیفه افتاد رو به ابومحمد كرد و گفت: فدایت شوم، اگر مایل هستید تشریف ببرید. سپس رو به نگهبانان خود كرد و اشاره كرد كه ایشان را از پشت دو صف به خارج مجلس ببرند، به نحوی كه موفق او را نبیند. آنگاه ایشان از جای خود برخاست و پدرم دست در گردن او انداخت و خداحافظی كردند و ایشان از مجلس خارج شد.

من به كارگزاران پدرم گفتم: ایشان چه كسی بودند كه همه شما او را در نزد پدرم به كنیه یاد كردید و نیز پدر این چنین محترمانه با او رفتار كرد؟

نگهبانان گفتند: ایشان یكی از بزرگان علوی است كه او را حسن بن علی علیه السلام می گویند و به «ابن الرضا» [4] شهرت دارد.

در عین حال بر شگفتی و تحیرم پیوسته افزوده می گشت و آن روز مدام به



[ صفحه 389]



این مسئله فكر می كردم و در نگرانی بسر می بردم تا شب فرا رسید.

معمولا پدرم عادت داشت كه پس از نماز عشا بنشیند و گزارشهایی را كه رسیده بود مورد بررسی قرار دهد و سپس به اطلاع خلیفه برساند.

وقتی كه نماز عشا را خواند و مشغول كار شد، من در كنار پدرم قرار گرفتم. در این لحظه كسی پیش او نبود.

پدرم پرسید: احمد! آیا تو با من كاری داری؟

گفتم: آری پدر! اگر اجازه می دهی؛ مطلبم را بیان كنم.

گفت: بلی فرزندم! اجازه داری.

گفتم:ای پدر! آن مردی را كه صبح دیدم چه كسی بود كه شما با چنان احترام و تواضع از ایشان استقبال كردی و او را مورد توجه قرار دادی و در هنگام بحث و گفتگو به او «فدایت شوم» می گفتی و خود و پدر و مادرت را فدای او می كردی؟

عبیدالله بن خاقان ایشان را حسن بن علی معروف به «ابن رضا» معرفی می كند و پس از سكوتی كه در مجلس حاكم می شود به پسرش خطاب می كند: پسرم! اگر خلافت از دست خلفای بنی عباس خارج بشود، كسی جز او از بنی هاشم سزاوار و شایسته خلافت نیست و این به جهت فضیلت و دانش و تقوا و زهد و عبادت و عفت و اخلاق نیكوی او می باشد. اگر تو پدرش را می دیدی، مرد بزرگوار و با فضیلت را دیده بودی.

احمد در بیان ادامه ماجرا می گوید: با شنیدن تمجیدی كه پدرم از ایشان كرد، نگرانی من نسبت به پدرم بیشتر و خشمم افزونتر شد. دیگر برای من هیچ كار مهمی وجود نداشت، مگر آنكه درباره ی ایشان تحقیق كنم و در پیرامون شخصیت و فضایل و اخلاق ایشان، كاوش و بررسی دقیقی بنمایم.

من از هر كسی كه درباره ی ایشان می پرسیدم، او زبان به تعریف و تمجید می گشود و از بزرگواری او سخن می گفت. اگر از بنی هاشم یا سران سپاه و یا



[ صفحه 390]



نویسندگان و بزرگان و قضات و فقیهان سؤالی درباره ی او می كردم، آنان در نهایت تواضع و فروتنی، از بزرگواری و كرامت او سخن می گفتند و از او به نیكی و عظمت یاد می كردند و از طهارت و ضمیر پاك و لطف و عنایت او سخن می راندند.

بدین گونه مردم آمیزی و هیبت و جلال حضرت عسكری علیه السلام را دریافتم و از آن زمان تاكنون مقام والا و حشمت او بر من آشكار شده است و هنوز ندیده ام كسی او را به نیكی یاد نكند بلكه دشمنان نیز از ایشان به خوبی نام می برند و او را می ستایند. [5] .

علامه مجلسی رحمة الله علیه از علی بن عاصم كوفی - یكی از اصحاب حضرت عسكری - روایتی آورده كه خلاصه ی آن چنین است: علی بن عاصم می گوید: روزی بر امام علیه السلام وارد شدم. حضرت زیراندازی را كه بسیاری از انبیاء و مرسلین علیهم السلام بر آن نشسته بودند به من نشان داد و نیز آثار گامهای آن بزرگواران را كه بر آن حركت كرده بودند بر من آشكار كرد.

آنگاه بر آن جای مقدس و پاك افتادم و آنجا را بوسیدم و سپس دست حضرت را گرفتم و بوسه زدم و عرض كردم: اماما! من از یاری و كمك كردن به شما ناتوان هستم و با دست خویش عملی ندارم كه انجام دهم، مگر آنكه دوستی شما را در دل بپرورانم و از دشمنان شما بیزار باشم و در خلوت و پنهانی بر آنها لعنت فرستم. ای امام! با این حال، وضع من چگونه خواهد بود؟

حضرت به من فرمود: ای علی! پدرم از جد بزرگوار، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حدیثی به من فرمود: هر كسی كه از دشمنان ما بیزار باشد و اما در مقابله با آنان ضعیف و ناتوان نیز گردد و نتواند اهل بیت مرا نصرت و یاری كند و در پنهانی بر آنان لعنت فرستد، حق تعالی صورت او را به همه ی ملائكه و فرشتگان نشان دهد. و او نزد اهل بیت ما ارزش و عزت خواهد داشت.



[ صفحه 391]



یكی از دوستداران امام عسكری علیه السلام نقل می كند: روزگاری فرا رسید كه تهیدست شدیم. پدرم گفت: فرزند! بیا به خدمت امام حسن عسكری علیه السلام برویم، نزد امامی كه در بخشش و زهد شهرتی عظیم دارد.

به پدرم گفتم: پدر! آیا او را دیده ای؟

گفت: نه فرزندم! من تاكنون آن بزرگوار را ندیده ام.

آنگاه من و پدرم حركت كردیم. پدرم در بین راه و سفر گفت: فرزند! فكر می كنی كه ما چند درهم نیاز داریم؟ و بعد ادامه داد: اگر حضرت دستور فرماید به ما پانصد درهم پرداخت نمایند كافی خواهد بود. چرا كه با آن پول می توانیم احتیاجات خویش را بر طرف كنیم. ما می توانیم با دویست درهم آن، لباس بخریم و دویست درهم دیگر را بابت بدهی خود بپردازیم و صد درهم باقیمانده هم برای مخارج دیگرمان كافی خواهد بود.

در حالی كه پدرم به احتیاجمان می اندیشید و صحبت می كرد، با خود گفتم: كاش حضرت دستور می داد سیصد درهم نیز به من بپردازند تا با صد درهم آن چهارپایی بخرم و صد درهم دیگر را برای مخارج آینده نگاه دارم و باقیمانده را جهت خرید لباس و سفر به بلاد جبل مصرف كنم.

سفر را ادامه دادیم تا به منزل حضرت رسیدیم. هنگامی كه به در خانه امام علیه السلام رسیدیم، اجازه ورود خواستیم تا خدمت حضرت برسیم.

چند دقیقه ای گذشت كه یكی از خادمان امام بیرون آمد و گفت: علی بن ابراهیم و پسرش محمد وارد شوند.

وقتی به خدمت آن حضرت رسیدیم، ابتدا سلام كردیم و سپس به اجازه حضرت نشستیم. آنگاه امام علیه السلام رو به پدرم كرد و فرمود: ای علی! چه شده است كه تا حال نزد ما نیامدی؟

پدرم گفت: ای امام، شرم داشتم با این حال و وضع شما را ملاقات كنم.

لحظاتی گذشت. هر چند من و پدر از دیدار آن حضرت سیر نمی شدیم و دل



[ صفحه 392]



نمی كندیم؛ اما با اشاره ی پدر و اجازه خروج از آن حضرت، از خانه بیرون آمدیم.

در حالی كه چند گامی بیشتر برنداشته بودیم، خادم امام نزد ما آمد و به پدرم كیسه ی پولی داد و گفت: ای علی! در این كیسه پانصد درهم وجود دارد كه دویست درهم آن برای خرید لباس و دویست درهم دیگر برای پرداخت بدهی شماست و صد درهم باقیمانده نیز برای مخارجتان می باشد.

سپس رو به من كرد و كیسه ی پولی را تحویلم داد و گفت: در این كیسه سیصد درهم وجود دارد كه صد درهم آن برای خرید چارپا و صد درهم دیگر برای لباس است و باقیمانده را نیز برای سفر به «سورا» [6] مصرف كن؛ اما به سوی بلاد جبل مرو. [7] .



[ صفحه 393]




[1] عبدالله بن خاقان از رجال و بزرگان و درباريان مهم حكومت عباسي در سامراء بود.

[2] ناصبي يا ناصبيان كساني بودند كه با علي بن ابيطالب عليه السلام و خانواده اش دشمني مي ورزيدند.

[3] در ميان مردم عرب رسم بر اين بود كه به خاطر احترام بزرگان را با كنيه و لقب نام مي بردند و اسم او را ذكر نمي كردند.

[4] پس از شهادت امام رضا عليه السلام در جامعه آن زمان و دربار حكومت عباسي ائمه بعدي يعني امام جواد و امام هادي و امام عسكري عليهم السلام را به احترام آن حضرت «ابن الرضا» مي خواندند.

[5] شيخ مفيد - ارشاد - ص 318.

[6] سورا، مكاني است در كشور عراق.

[7] كليني - اصول كافي - چاپ آخوندي - ج 1 - ص 506.